همه می خواهند بشریت را عوض کنند، ولی افسوس هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را عوض کند.
فرهنگ ترس، فرهنگ اعتماد نیست؛ و این پیامدهای زیادی برای چگونگی ارتباط افراد با یکدیگر دارد. اعتماد را میتوان «چسب اجتماعی» توصیف کرد که انسانها را به هم پیوسته نگاه میدارد. البته ترس هم میتواند انسانها را به هم پیوسته نگاه دارد، اما این به هم پیوسته ماندن از سر ترس الگوی جذابی نیست.
آدمی به طور معمول بر اساس سیرت خود فکر می کند
بر اساس دانش خود و افکار عمومی رایج سخن می گوید.
اما عموماً بر مبنای عادت عمل می کند.
نظریه پردازان خودشکوفایی، بر اخلاقیاتی تکاملی باور دارند. برای نمونه، آبراهام مزلو می گوید:
«انسان به گونه ای ساخته شده که اصرار دارد موجودی کامل و کامل تر شود و این به معنای اصرار برای رسیدن به همان چیزی است که مردم ارزشهای والا، بزرگواری، مهربانی، شجاعت، صداقت، عشق، از خودگذشتگی و خوبی می نامند.»
بنابراین مزلو به پرسش ما برای چه زنده ایم؟ اینگونه پاسخ می دهد که:
ما زنده ایم تا توانایی هایمان را محقق سازیم. او پرسش بعدی یعنی بر چه اساسی زندگی کنیم؟ را با این ادعا پاسخ می دهد که ارزشهای خوب در ذات ارگانیسم انسانی نهاده شده اند و اگر انسان به خرد ذاتی خویش اعتماد کند، به شیوه ای شهودی آن ها را خواهد یافت.
فلسفه الاکلنک ، اثبات بزرگیِ کسی است که فرو میشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند.