به ما آموخته شده است که نسبت به کار خود وفادار و متعهد باشیم . آنچنان که برخی مواقع، کار ما مبین شخصیت مان می گردد. در اوایل د هه هشتاد میلادی یک کارخانه عظیم فولاد سازی در ایالات متحده شروع به تعطیل واحدهای خود نمود و پیشنهاد کرد که فلزکارانِ خود را برای سایر مشاغل آموزش دهد . این آموزش هیچگاه رخ نداد و افرادی که کار خود را از دست داده بودند یا به دنبال حقوق دوران بیکاری رفتند و یا دست به مشاغل عجیبی زدند . علت این امر را روانشناسان در پدید ه ای به نام بحران شخصیت جستجو می کنند
"چگونه ممکن است که من کار دیگری انجام دهم من تراشکار هستم. »
بیماری “دشمن جایی آن بیرون است ” در حقیقت محصول درد قبلی یعنی “من یعنی شغلم ” است و تأکیدی است بر نگرش غیر سیستماتیک و غیر جامع نگر به مسائل . زمانی که تنها بر شغل خود متمرکز هستیم، قادر نیستم که اثرات عملکرد خود را در محدوده خارج از مرزهای شغل خود ببینیم . زمانی که عملکرد خودمان منتج به نتایجی می شود که برایمان آزاردهنده است، آنها را ناشی از عملکرد سایر افراد و دیگر مسئولیت ها می دانیم. دقیقاً نظیر فردی که توسط سایه خودش تعقیب می شود.
منبع: پنجمین فرمان،سازمان های یادگیرنده - پیتر سنگه